سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم، زیادت می‌شود هر دم
به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری
به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم
نه راهست این که بگذاری مرا در خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن، بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی، به گرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم، دم می‌دهی تا کی
دمار از من برآوردی، نمی‌گویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم
رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم  **
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم  **
تو خوش می‌باش با حافظ، برو گو خصم جان می‌ده
چو گرمی از تو می‌بینم، چه باک از خصم دم‌سردم 


مهربانی

هو الحق

چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی       که بکسر مهربانی دردسر بی

اگر مجنون دل شوریده ای داشت        دل لیلی از آن شوریده تر بی